این خطبه مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آنو سپس بیعت مردم با او مىباشد .
به خدا سوگند،او(ابو بکر)رداى خلافت را بر تن کرد،در حالیکه خوب مى-دانست،من در گردش حکومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسیایم(که بدون آنآسیا نمىچرخد)
چون این خطبه مشتمل بر تظلم على است که از کسى که وى را با آنکه در امر خلافت سزاوار بود،کنار گذاشت،گروهى منکر آن شده و پنداشتهاند این خطبه از سخنان رضى است.گفتهاند رضى این گفتار خود را در نهج البلاغه گنجانیده و آن را به على نسبت داده است.دلیل اینان بر این مدعا،چنان که پیش از این ذکر شد،چیزى جز محتویات این خطبه نیست.على(ع)در این خطبه فرماید:آگاه باشد!به خدا قسم،پسر ابى قحافه،جامه خلافت را در برکرد و مىدانست من براى خلافت همچون قطب میان آسیا هستم.پس من هم جامه دیگرى در بر و از آن پهلو تهى کردم و در کار خود مىاندیشیدم که آیا بدون دست حمله کنم یا آنکه بر تاریکى،کورى صبر پیش گیرم که در آن بزرگان را فرسوده و جوانان را پیر ساخته و مومن در آن رنج مىبرد تا به دیدار خدایش نایل آید.پس دریافتم شکیبایى بر این دوعاقلانهتر است.صبر کردم در حالى که در چشمانم خار و در گلویم استخوان بود.میراث خود را تاراجرفته مىدیدم تا آنکه نخستین کس آنان به راه خود پایان داد و خلافت را پس از خود به پسر خطاب سپرده آن گاه آن حضرت به این سخن اعشى تمثل جست:
چقدر تفاوت است میان امروز من که بر کوهان شتر سوارم بر روزى که حیان برادر جابر در آن بود.
«شگفتا!او در روزگار خود از مردم درخواست فسخ بیعت مىکرد ولى در پایان زندگیش این منصب را به دیگرى سپرد.این دو خلافت را مانند دو پستان شتر در بین خود تقسیم کردند.من بر این زمان دراز و این محنت سخت صبر پیشه کردم تا آنکه راه عمر نیز پایان یافت و خلافت را در جماعتى گذارد که مرا هم یکى از آنها گمان کرد.پس اى خداوند از تو یارى مىطلبم در مورد شورایى که تشکیل شد و مشورتى که کردند.چگونه درباره من در مقابل نخستین آنان (ابو بکر)تردید کردند تا آنجا که امروز مرا همردیف اینان قرار دادهاند.پس یکى از میان این شورا از روى کینهاى که داشت دست از حق بشست و دیگرى به خاطر دامادى با عثمان از من رویگردان شد (1) .تا آنکه سومین کس هم برخاست و هر دو جانب خود،میان محل بیرون دادن و خوردنش را باد کرد و فرزندان پدرانش با او یکى شدند و مال خدا را همچون شترى که با رغبت تمام علف بهارى را مىخورد،خوردند.تا آنکه ریسمان تافتهشده او از هم گسیخت و کردارش باعث کشته شدنش شد.و پرى شکم او را به رو سرنگون کرد.
پس چون من به خلافت رسیدم گروهى بیعت خود را با من زیر پا نهادند و گروهى از بیعتم خارج شدند و عدهاى دیگر از فرمانبردارى خداوند بدر رفتند.گویا آنان فرموده الهى را نشنیدهاند که گفت:«این خانه آخرت است که آن را براى کسانى قرار مىدهیم که در زمین برترى و فساد نجستهاند و فرجام کار براى پرهیزکاران است».اما به خدا قسم آنان این آیه را شنیدهاند و به خاطر سپردهاند.ولى دنیا خود را در چشم ایشان آراسته و زیورهایش آنان را فریب داده است».
هر کس در این خطبه بنگرد به خوبى در مىیابد که این کلام نیز از على است و این سخن و دیگر سخنان و خطبههاى آن حضرت،در اسلوب و بلاغت،هیچ تفاوتى با یکدیگر ندارند و به هیچ دلیل از دیگر سخنان آن حضرت جدا نیست.انگیزهاى که باعث شده برخى اینخطبه را منسوب به على بدانند آن است که این خطبه با برخى از تمایلات مذهبى آنان سازگارى ندارد.ولى پس از آنکه راویان ثقه این سخن را از امیر المؤمنین نقل کردهاند،جایى براى شک در آن پیدا نمىشود.گرایشهاى مذهبى نیز براى انکار چیزى که صحت آن به ثبوت رسیده،سند معتبرى به شمار نمىآیند.جاحظ نیز در البیان و التبیین ج 2 ص 38 در ضمن نقل خطبهاى از على (ع)جملهاى از آن حضرت نقل کرده که نظیر فرمایش وى در خطبه شقشقیه است.در آنجا آمده است :«دو تن پیش افتادند.سومى نیز برخاست.همچون کلاغ تمام تلاشش شکمش بود.واى بر او!اگر بالهایش را مىبریدند و سرش را قطع مىکردند براى او بهتر بود».ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید:استادم ابو الخیر مصدق بن شبیب واسطى در سال 603 برایم نقل کرد که این خطبه را بر شیخ ابو محمد عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب خواندم و به وى گفتم:آیا این کلام دیگرى است که به على نسبت داده شده؟گفت:هرگز،به خدا قسم من مىدانم که این سخن اوست چنان که مىدانم نام تو«مصدق»است.به او گفتم:برخى گویند این از سخنان رضى است؟وى پاسخ داد:این نفس و این اسلوب از رضى و غیر رضى نیست.ما رسایل رضى را دیده و بر طریقه و شیوه او در نگارش کلام منثور آگاهى یافتهایم و سخن وى نمىتواند با این کلام برابرى کند .آن گاه ابن خشاب گفت:به خدا سوگند من این خطبه را در کتابهایى که دویست سال پیش از زاده شدن رضى به نگارش در آمده بود،دیدم و آن را به خطوطى یافتم که آنها را مىشناسم و خطوط دانشمندان و ادبا را پیش از آنکه ابو احمد،پدر رضى،به دنیا بیاید مىشناسم.
ابن ابى الحدید گوید:«من تعدادى از این خطبهها را در مصنفات استاد خود،ابو القاسم بلخى امام معتزلى بغدادیون که در دوره خلافت مقتدر و با فاصله درازى از زاده شدن رضى نوشته شده بود،دیدهام.همچنین تعدادى از این خطبه را در کتاب ابو جعفر بن قبه یکى از متکلمان امامیه در کتاب مشهور الانصاف مشاهده کردهام.این ابو جعفر از شاگردان شیخ ابو القاسم بلخى بود که در همان عصر،پیش از ولادت رضى،درگذشت».
خلاصه آنکه محتویات این خطبه به علت ناسازگارى که با برخى از گرایشهاى مذهبى دارد تنها انگیزه انکار آن و بلکه انکار تمام نهج البلاغه از سوى گروهى از مردم شده است.و از آنچه گفته شد معلوم مىشود که این انکار موردى ندارد و نهج البلاغه از آن على است و از کلمات آن حضرت در آن مىتوان شواهدى هم براى اثبات این گفته اقامه کرد.شریف رضى هم،هر چند که به درجه والایى از فصاحت و بلاغت دست یافته باشد باز هم نمىتواند یک خطبه از خطب نهج البلاغه را از خود بنویسد.کتاب رسائل وى اینک موجود است و برخى از گفتار وى در کتب ادب نقل شده.اما چنانکه ابن خشاب گفت:«سخن رضىنمىتواند با کلام نهج البلاغه همسرى کند».و سخن وى با گفتار على(ع)در هیچ چیز تناسب ندارد و هر کس که در نهج البلاغه و سخنان رضى نگاهى کرده باشد،این امر را به خوبى در مىیابد.