صدای شیعه

«اشهد ان علی ولی الله »

صدای شیعه

«اشهد ان علی ولی الله »

آشنایی با خطبه سوم نهج البلاغه معروف به خطبه شقشقیه

این خطبه مشتمل بر شکایت در مورد خلافت و صبر امام در برابر از دست رفتن آن‏و سپس بیعت مردم با او مى‏باشد .

به خدا سوگند،او(ابو بکر)رداى خلافت را بر تن کرد،در حالیکه خوب مى-دانست،من در گردش حکومت اسلامى هم چون محور سنگهاى آسیایم(که بدون آن‏آسیا نمى‏چرخد)


این خطبه را بدین نام خوانده‏اند زیرا وقتى على(ع)به انتهاى این خطبه رسیده بود مردى از اهل دهات برخاست و نامه‏اى به دست آن حضرت داد.وى به خواندن آن نامه مشغول شد.ابن عباس به او گفت:اى امیر المؤمنین!اى کاش سخنان خود را از آنجایى که قطع کرده بودى ادامه مى‏دادى.فرمود:«هیهات اى پسر عباس!این شقشقه‏اى بود که صدا کرد و سپس آرام گرفت».

چون این خطبه مشتمل بر تظلم على است که از کسى که وى را با آنکه در امر خلافت سزاوار بود،کنار گذاشت،گروهى منکر آن شده و پنداشته‏اند این خطبه از سخنان رضى است.گفته‏اند رضى این گفتار خود را در نهج البلاغه گنجانیده و آن را به على نسبت داده است.دلیل اینان بر این مدعا،چنان که پیش از این ذکر شد،چیزى جز محتویات این خطبه نیست.على(ع)در این خطبه فرماید:آگاه باشد!به خدا قسم،پسر ابى قحافه،جامه خلافت را در برکرد و مى‏دانست من براى خلافت همچون قطب میان آسیا هستم.پس من هم جامه دیگرى در بر و از آن پهلو تهى کردم و در کار خود مى‏اندیشیدم که آیا بدون دست حمله کنم یا آنکه بر تاریکى،کورى صبر پیش گیرم که در آن بزرگان را فرسوده و جوانان را پیر ساخته و مومن در آن رنج مى‏برد تا به دیدار خدایش نایل آید.پس دریافتم شکیبایى بر این دوعاقلانه‏تر است.صبر کردم در حالى که در چشمانم خار و در گلویم استخوان بود.میراث خود را تاراج‏رفته مى‏دیدم تا آنکه نخستین کس آنان به راه خود پایان داد و خلافت را پس از خود به پسر خطاب سپرده آن گاه آن حضرت به این سخن اعشى تمثل جست:

چقدر تفاوت است میان امروز من که بر کوهان شتر سوارم بر روزى که حیان برادر جابر در آن بود.

«شگفتا!او در روزگار خود از مردم درخواست فسخ بیعت مى‏کرد ولى در پایان زندگیش این منصب را به دیگرى سپرد.این دو خلافت را مانند دو پستان شتر در بین خود تقسیم کردند.من بر این زمان دراز و این محنت سخت صبر پیشه کردم تا آنکه راه عمر نیز پایان یافت و خلافت را در جماعتى گذارد که مرا هم یکى از آنها گمان کرد.پس اى خداوند از تو یارى مى‏طلبم در مورد شورایى که تشکیل شد و مشورتى که کردند.چگونه درباره من در مقابل نخستین آنان (ابو بکر)تردید کردند تا آنجا که امروز مرا همردیف اینان قرار داده‏اند.پس یکى از میان این شورا از روى کینه‏اى که داشت دست از حق بشست و دیگرى به خاطر دامادى با عثمان از من رویگردان شد (1) .تا آنکه سومین کس هم برخاست و هر دو جانب خود،میان محل بیرون دادن و خوردنش را باد کرد و فرزندان پدرانش با او یکى شدند و مال خدا را همچون شترى که با رغبت تمام علف بهارى را مى‏خورد،خوردند.تا آنکه ریسمان تافته‏شده او از هم گسیخت و کردارش باعث کشته شدنش شد.و پرى شکم او را به رو سرنگون کرد.

پس چون من به خلافت رسیدم گروهى بیعت خود را با من زیر پا نهادند و گروهى از بیعتم خارج شدند و عده‏اى دیگر از فرمانبردارى خداوند بدر رفتند.گویا آنان فرموده الهى را نشنیده‏اند که گفت:«این خانه آخرت است که آن را براى کسانى قرار مى‏دهیم که در زمین برترى و فساد نجسته‏اند و فرجام کار براى پرهیزکاران است».اما به خدا قسم آنان این آیه را شنیده‏اند و به خاطر سپرده‏اند.ولى دنیا خود را در چشم ایشان آراسته و زیورهایش آنان را فریب داده است».

هر کس در این خطبه بنگرد به خوبى در مى‏یابد که این کلام نیز از على است و این سخن و دیگر سخنان و خطبه‏هاى آن حضرت،در اسلوب و بلاغت،هیچ تفاوتى با یکدیگر ندارند و به هیچ دلیل از دیگر سخنان آن حضرت جدا نیست.انگیزه‏اى که باعث شده برخى این‏خطبه را منسوب به على بدانند آن است که این خطبه با برخى از تمایلات مذهبى آنان سازگارى ندارد.ولى پس از آنکه راویان ثقه این سخن را از امیر المؤمنین نقل کرده‏اند،جایى براى شک در آن پیدا نمى‏شود.گرایشهاى مذهبى نیز براى انکار چیزى که صحت آن به ثبوت رسیده،سند معتبرى به شمار نمى‏آیند.جاحظ نیز در البیان و التبیین ج 2 ص 38 در ضمن نقل خطبه‏اى از على (ع)جمله‏اى از آن حضرت نقل کرده که نظیر فرمایش وى در خطبه شقشقیه است.در آنجا آمده است :«دو تن پیش افتادند.سومى نیز برخاست.همچون کلاغ تمام تلاشش شکمش بود.واى بر او!اگر بالهایش را مى‏بریدند و سرش را قطع مى‏کردند براى او بهتر بود».ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید:استادم ابو الخیر مصدق بن شبیب واسطى در سال 603 برایم نقل کرد که این خطبه را بر شیخ ابو محمد عبد الله بن احمد معروف به ابن خشاب خواندم و به وى گفتم:آیا این کلام دیگرى است که به على نسبت داده شده؟گفت:هرگز،به خدا قسم من مى‏دانم که این سخن اوست چنان که مى‏دانم نام تو«مصدق»است.به او گفتم:برخى گویند این از سخنان رضى است؟وى پاسخ داد:این نفس و این اسلوب از رضى و غیر رضى نیست.ما رسایل رضى را دیده و بر طریقه و شیوه او در نگارش کلام منثور آگاهى یافته‏ایم و سخن وى نمى‏تواند با این کلام برابرى کند .آن گاه ابن خشاب گفت:به خدا سوگند من این خطبه را در کتابهایى که دویست سال پیش از زاده شدن رضى به نگارش در آمده بود،دیدم و آن را به خطوطى یافتم که آنها را مى‏شناسم و خطوط دانشمندان و ادبا را پیش از آنکه ابو احمد،پدر رضى،به دنیا بیاید مى‏شناسم.

ابن ابى الحدید گوید:«من تعدادى از این خطبه‏ها را در مصنفات استاد خود،ابو القاسم بلخى امام معتزلى بغدادیون که در دوره خلافت مقتدر و با فاصله درازى از زاده شدن رضى نوشته شده بود،دیده‏ام.همچنین تعدادى از این خطبه را در کتاب ابو جعفر بن قبه یکى از متکلمان امامیه در کتاب مشهور الانصاف مشاهده کرده‏ام.این ابو جعفر از شاگردان شیخ ابو القاسم بلخى بود که در همان عصر،پیش از ولادت رضى،درگذشت».

خلاصه آنکه محتویات این خطبه به علت ناسازگارى که با برخى از گرایشهاى مذهبى دارد تنها انگیزه انکار آن و بلکه انکار تمام نهج البلاغه از سوى گروهى از مردم شده است.و از آنچه گفته شد معلوم مى‏شود که این انکار موردى ندارد و نهج البلاغه از آن على است و از کلمات آن حضرت در آن مى‏توان شواهدى هم براى اثبات این گفته اقامه کرد.شریف رضى هم،هر چند که به درجه والایى از فصاحت و بلاغت دست یافته باشد باز هم نمى‏تواند یک خطبه از خطب نهج البلاغه را از خود بنویسد.کتاب رسائل وى اینک موجود است و برخى از گفتار وى در کتب ادب نقل شده.اما چنانکه ابن خشاب گفت:«سخن رضى‏نمى‏تواند با کلام نهج البلاغه همسرى کند».و سخن وى با گفتار على(ع)در هیچ چیز تناسب ندارد و هر کس که در نهج البلاغه و سخنان رضى نگاهى کرده باشد،این امر را به خوبى در مى‏یابد.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد