صدای شیعه

«اشهد ان علی ولی الله »

صدای شیعه

«اشهد ان علی ولی الله »

شهادت حضرت امام علی النقی الهادی (ع) تسلیت باد

محمّد بن حسن علوى حکایت کند:
در زمان طفولیّت به همراه پدرم جلوى درب ورودىِ ملاقات کنندگان متوکّل عبّاسى ایستاده بودم و جمعیّت انبوهى از اقشار مختلف نیز آماده ورود و ملاقات بودند.
در این بین ، خبر آوردند که حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام مى خواهد وارد شود.


و دیده بودم که هر موقع حضرت از جلوى جمعیتى عبور مى نمود جمعیّت به پاس احترام و عظمت او سر پا مى ایستادند.
در آن روز عدّه اى تا شنیدند که امام هادى علیه السلام تشریف مى آورد، گفتند: ما از جاى خود حرکت نمى کنیم ، چون او یک نوجوانى بیش نیست و بر ما هیچ مزیّت و فضیلتى ندارد.
ابوهاشم جعفرى که در آن جمع نیز حضور داشت و سخن آن ها را شنید، گفت : به خدا قسم ! همه ما و شما در مقابل او کوچک و ذلیل هستیم و هر وقت تشریف بیاورد و او را ببینید، از جاى خود حرکت مى کنید و به احترام او خواهید ایستاد تا عبور نماید.
در همین بین ، حضرت وارد شد و همین که جمعیت چشمشان به وجود مبارک و جمال نورانى آن حضرت افتاد، از جاى برخاستند و با احترام و ادب ایستادند.
هنگامى که حضرت عبور نمود و رفت ، ابوهاشم به افرادى که در اطراف او بودند، گفت : پس چه شد، شما که مى گفتید: ما حرکت نمى کنیم ؟!
در پاسخ گفتند: به خدا قسم ! همین که چشممان به حضرت افتاد و او را دیدیم ، عظمت و شوکت او، ما را گرفت و بى اختیار از جا برخاستیم و احترام به جا آوردیم .


همچنین مسعودى و دیگران حکایت کنند:
روزى از روزها متوکّل عبّاسى به بعضى از اطرافیان خود دستور داد تا چند حیوان از درّندگان را از جایگاه مخصوصشان - که در آنجا نگه دارى مى شدند، در حالتى که سخت گرسنه باشند - داخل حیات و صحن ساختمان مسکونى او بیاورند.
و چون حیوانات درّنده را در آن محلّ آوردند، دستور داد تا حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام را نیز احضار نمایند.
همین که حضرت وارد صحن منزل متوکّل گردید، درب ها را بستند و درّندگان را با حضرت هادى علیه السلام تنها رها کرده تا آن که درّندگانِ گرسنه ، او را طعمه خود قرار دهند.
هنگامى که حضرت نزدیک درّندگان رسید، تمامى درّندگان ، اطراف حضرت به طور متواضعانه حلقه زدند و حضرت با دست مبارک خود آن ها را نوازش مى نمود و به همین منوال ، لحظاتى را در جمع آن حیوانات سپرى نمود؛ و سپس نزد متوکّل رفت و ساعتى را با یکدیگر صحبت و مذاکره کردند.
و چون از نزد متوکّل خارج شد، دو مرتبه نزد درّندگان آمد و همانند مرحله اوّل درّندگان ، اطراف حضرت اظهار تواضع و فروتنى کرده و حضرت با دست مبارک خویش یکایک آن ها را نوازش نمود و از نزد آن ها بیرون رفت .
سپس متوکّل هدایاى نفیسى را توسّط یکى از مأ مورین خود، براى حضرت روانه کرد.
بعضى از اطرافیان متوکّل ، به وى گفتند: پسر عمویت ابوالحسن ، هادى نزد درّندگان رفت و صدمه اى به او نرسید، تو هم مانند او نزد درّندگان برو و آن ها را نوازش کن .
متوکّل اظهار داشت : آیا شماها در انتظار مرگ من نشسته اید؟!
و سپس از تمامى افراد تعهّد گرفت که این راز را فاش نگردانند و کسى متوجّه آن جریان نشود.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد