ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نقل شده است که : در بغداد مردی فاسق و فاجر و خمار بود که عمر خود را در اعمال نامشروع صرف کرده بود و مال بسیار داشت . چون اجلش در رسید وصیت کرد که : ( چون مرگ را دریابد ، بعد از تجهیز و تکفین ، در نجف اشرف دفنم کنید ، شاید از برکت حضرت علی علیه السلام خداوند عالم گناهان گذشته را ، بدان حضرت ببخشد ) . این را گفت و جان به حق تسلیم کرد . خویشان و اقوام او به وصیت او عمل نموده ، بعد از تجهیز نعش ، او را برداشته متوجه نجف اشرف شدند
خدام شاه ولایت در آن شب حضرت علی علیه السلام را در خواب دیدند که آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جمیع خادمان آستان ملایک پاسبان را طلبیده و فرمود : ( فردا صبح مردی فاسق را به اینجا خواهند آورد . مانع شوید و نگذارید که او را در نجف دفن کنند که گناهان او از عدد ریگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بیشتر است ) . این بفرمود و غایب شد
چون صبح شد جمیع ملازمان آستان بر سر قبر امیرالمو منین علیه السلام حاضر شدند و خواب خود را به یکدیگر بیان کردند . همه این خواب را دیده بودند . پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته ، بیرون دروازه جمع شده ، همگی تا دیر وقت به انتظار نشستند ، ولی کسی پیدا نشد . از این جهت برگشتند و متفکر بودند که چرا این واقعه به عمل نیامد
از قضا آن جماعتی که تابوت همراهشان بود ، در آن شب راه را گم کرده به بیابان کربلای معلی افتادند . چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پیش گرفته ، روانه شدند . چون شب دیگر شد ، باز حضرت شاه ولایت را در خواب دیدند که خدام را طلبیده ، فرمودند ( چون صبح شود همه بیرون روید و آن تابوتی که شب پیش شما را به ممانعت او امر کرده بودم ، با اعزاز و اکرام هر چه تمامتر بیاورید و ساعتی در روضه من بگذرانید . بعد از آن او را در بهترین جا دفن کنید . )
خدام از شنیدن این دو سخن منافی بسیار متعجب بودند . از این جهت به شاه ولایت عرض کردند : ( ای پادشاه دین و دنیا دیشب ما را منع فرمودی و امشب به خلاف آن در کمال شفقت و مهربانی امر فرمودید ، در این چه سری است ؟)
حضرت فرمود : ( شب گذشته آن جماعت راه را گم کرده ، به دشت کربلا افتادند؛ باد ، خاک کربلا را در تابوت آن مرد افشاند؛ از برکت خاک کربلا و از برای خاطر فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او درگذشت و بر او رحمت کرد) .
پس خادمان همگی بیدار شدند و از شهر بیرون رفتند . بعد از ساعتی تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظیم تمام ، آن را به روضه مقدس امیرالمو منین علیه السلام حاضر کردند و صورت واقعه را آن طور که اتفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند .
منبع کتاب : داستانهای شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع)